معنی فروشنده احشام

حل جدول

لغت نامه دهخدا

احشام

احشام. [اَ] (ع اِ) ج ِ حَشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد؛ حَشم او:
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی.

احشام. [اَ] (اِخ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان.

احشام. [اِ] (ع مص) تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن. || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن. || بخشم آوردن. (تاج المصادر).


فروشنده

فروشنده. [ف ُ ش َ دَ / دِ] (نف) بایع. کسی که چیزی را فروخته یا میفروشد. (ناظم الاطباء). بایع. مقابل خریدار. (یادداشت بخط مؤلف):
نبینید کایدر فروشنده ام ؟
ز بهر خور خویش کوشنده ام ؟
فردوسی.
فروشنده ام هم خریدار جوی
فزاید مرا نزد کس آبروی.
فردوسی.
فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم، بخرم ز هر گونه چیز.
فردوسی.
فروشنده ٔ گوهر آمد پدید
متاع ازفروشنده باید خرید.
نظامی.
رجوع به فروش شود.


احشام جت

احشام جت. [اَ ؟] (اِخ) قریه ای است به دوفرسنگی شمالی برازجان. (فارسنامه).


احشام قاید

احشام قاید. [اَ م ِ ؟] (اِخ) دهی است در سه فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب بیرم.

فرهنگ معین

احشام

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ حشم.

فرهنگ عمید

احشام

حشم
[قدیمی] عشایر،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

احشام

ستوران، چارپایان

فرهنگ فارسی هوشیار

احشام

نوکران و خدمتکاران

مترادف و متضاد زبان فارسی

احشام

رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران

فارسی به عربی

احشام

ماشیه

واژه پیشنهادی

فروشنده

عرضه کننده

بیاع

معادل ابجد

فروشنده احشام

995

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری